ماجراهای یک نویسنده ی محتوا

روایت ماجراهای کار، زندگی و... مهندسی که محتوا نویس شد :)

ماجراهای یک نویسنده ی محتوا

روایت ماجراهای کار، زندگی و... مهندسی که محتوا نویس شد :)

سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی» ثبت شده است

یادمه اول راهنمایی که بودم یک روز رفته بودم کلوپ ( گیم نت فعلی ) که برای پلی استیشن یکی که داشتم بازی بخرم که یکهو چشمم به صفحه ی تلویزیون توی کلوپ و بازی داخلش افتاد؛ پسری بود که توی مزرعه مشغول گاوداری و پرورش مرغ و کاشت محصول و... بود. اسم بازی  ( هاروست مون : بازگشت به طبیعت ) بود و با همون نگاه اول عاشقش شدم و یک نسخه از اون رو واسه خودم خریدم و من هم از اون روز به بعد شروع کردم به مزرعه داری...

هاروست مون رو در ظاهر تو ژانر شبیه ساز مزرعه داری دسته بندی میکنن؛ اما این بازی واسه من شبیه ساز زندگی بود...

داستان بازی از این قراره که پسرک ماجرا ( که ما باشیم ) سالها تو شهر مشغول کار و زندگی بوده و حالا یک روز بهش خبر میدن که یک خونه و مزرعه تو روستا از پدربزرگش بهش ارث رسیده و حالا ما باید در قالب این شخصیت دستی به سر و روی مزرعه بکشیم و اون رو آباد کنیم؛ اولین روزی که پا به روستا میذاریم کدخدای اونجا میاد پیشمون واسمون از کار درست بودن پدربزرگمون تعریف میکنه و میگه این مزرعه یک دورانی آباد و شاد و سرحال بوده و بهمون 3 سال فرصت میده که با کار و تلاش دوباره اینجا رو به دوران اوج خودش برگردونیم... و اینجوری میشه که کارمون از همون روز اول استارت میخوره...

کلی کارهای مختلف هم میشد تو بازی انجام داد... از پرورش مرغ و گاو و گوسفند بگیر تا باغداری و ماهیگیری و آشپزی و... تازه چندین تا دختر مجرد هم تو روستا زندگی میکردن که باید برای بدست آوردن دل اونها با سایر جوانان ذکور محل رقابت عشقی کنی و خلاصه دست یکیشونو بگیری و باهم برین زیر یک سقف...

سوای از تمام چیزهایی که گفتم بازی یک نکته ی خیلی جالب دیگم داشت، برای موفق شدن تو بازی لازم بود تا با تمام مردم دهکده تعامل برقرار میکردیم و باهاشون کم کم رفیق میشدیم تا در ادامه بتونیم باهاشون داد و ستد داشته باشیم...

برای یک پسر بچه تو سن و سال من، این موضوع واقعن برام تاثیرگذار بود و تجربه چندین سال بازی کردن هاروست مون سالها بعد تو زندگی و کسب و کار به کمک من اومد...

این خاطره رو واستون تعریف کردم که بگم همه ی ما تو زندگی مشغول بازی کردنیم، یکی مزرعه داره، یکی دکتره، یکی بوتیک لباس داره، یکی مهندسه و واسه مردم خونه درست میکنه...

این بازی زمانی قشنگ میشه که همه کنار هم و به یاری همدیگه اون رو به پیش ببریم؛ اینجوری بازی قشنگتره...

امروز، من و همکارام تو وبسایت ادینوَر مشغول بازیه کمک کردن به کسب و کارها تو زمینه تبلیغات و تولید محتوا هستیم و از این کار لذت میبریم...

شما از بازی خودتون واسم بگین... این روزها مشغول چه کاری هستین و چجوری بازی زندگی خودتون رو جلو میبرین؟

خوب باشین...

از طرف سجاد

 

 

 

 

 

  • ۱ نظر
  • ۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۵
  • sajad ra